رمان صفر انسان 3 - نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

صفر انسان -  فصل سوم:

 



لابه لاي قفسه هاي مركز اسناد دانشگاه اينور و اونور مي رفتيم.......... ايزابلا، قبراق و تند وتيز اينطرف و اونطرف ميرفت و بدنبال اسنادي كه لازم داشتيم ميگشت و هرچه را كه پيدا ميكرد، مياورد سر ميزي كه نشسته بوديم.......... ما بايد با تحقيق و بررسي روي اديان و آيينهاي گوناگون به گردآوري نقطه نظرات اونها در مورد خلقت انسان ميپرداختيم. البته، اصلا كار ساده و آساني نبود و خيلي زود اين مطلب براي هر دونفر ما روشن شد. ايزابلا علاوه بر زبان انگليسي و اسپانيولي قادر بود متون اينكاها و سانسكريت رو هم بخونه و منم گذشته از زبان انگليسي تسلط كامل روي زبان عبري و خوندن متون، پهلوي و ميخي داشتم. ما براي پيدا كردن يك سطر توضيح در مورد اين موضوع، گاهي ناچار ميشديم صدها صفحه كتاب رو مرور كنيم.......... شديداً سرگرم كار بوديم و اصلا متوجه گذشت زمان نشديم.......... سرمون تو كتابا بود كه صداي مدير مركز ما رو به خودمون آورد..........
اون در حاليكه رو بروي ما، جلوي ميز ايستاده بود با لبخند و بسيار مودبانه گفت: دوستان اگه موافق باشين بقيه كار رو به فردا موكول كنين..........

نگاهي به ساعتم كردم. ساعت پنج دقيقه به هشت شب بود. لبخندي به او زدم و با ايزابلا
سريعا شروع به جمع و جور كردن وسايلمون كرديم. وقتي از در مركز زديم بيرون هوا كاملا
تاريك شده بود. تازه اينجا بود كه زنگ خطر شيكمم به صدا در اومد. ما نهار مختصري رو كه ايزابلا با خودش آورده بود خورده بوديم. راستش اونقدر كم بود كه اگه همه اش رو هم من تنهايي ميخوردم سير نميشدم. چه برسه كه اونو دو نفري با هم خورده بوديم. واسه همين به اون پيشنهاد كردم براي خوردن شام به رستوراني بريم. ظاهرا اون هم حسابي گرسنه بود.......... واسه همين بدون هيچ بحثي پذيرفت و گفت كه يه رستوران مكزيكي خوب اون نزديكيها سراغ داره.......... پس قدم زنان به سمت رستوران راه رفتيم.......... ده دقيقه بعد توي رستوران بوديم و مشغول تصميم گيري در مورد غذا.......... من با توجه به اينكه تا قبل از اون غذاي مكزيكي نخورده بودم انتخاب رو به عهده اون گذاشتم. چند دقيقه بعد دوتا كاسه سوپ جلوي ما بود. كه بهش ميگفتن: كرما د نوئز
Crema de Nuez نوعي سوپ گردو بود. قيافه اش كه فريبنده به نظر ميرسيد قاشق اول رو با احتياط دهنم گذاشتم. ايزابلا كاملا مراقب من بود، ميخواست ببينه كه چه عكس العملي از خودم نشون ميدم.......... خوشمزه بود.......... چشمكي به نشونه تاييد به اون زدم و به خوردن ادامه دادم. ايزابلا هم لبخندي زد و شروع به خوردن كرد. بلافاصله بعد از تمام شدن سوپ نوبت به غذا رسيد، در حاليكه گارسون مشغول سرو غذا بود، پرسيدم اسم اين چيه؟.......... ايزابلا جواب داد: آروز بلانكو كن وردوراس Arroz Blanco con Verduras، در حقيقت نوعي غذا از برنج و سبزيجاته. اينبار با اطمينان بيشتر از، انتخاب اين زيباروي لاتيني شروع به صرف غذايي كه سفارش داده بود كردم، واقعاً خوشمزه بود.......... دو گيلاس شراب سرخ هم برامون روي ميز گذاشتن كه همراه غذا خورديم، تقريبا ساعت نه و نيم بود كه از رستوران زديم بيرون.......... يه تاكسي گرفتيم و به طرف خونه ايزابلا حركت كرديم. شادابي و طراوتي كه توي وجود اون قرار داشت من رو مجذوب كرده بود. در تمام طول راه با هيجان از كارهاش ميگفت. عاشق طبيعت بود و همه آخره هفته ها رو براي كوهنوردي و صخره پيمايي به خارج شهر ميرفت و من خيره نگاهش ميكردم. كاملا به هيجان اومده بود و با آب و تاب از صخره نوردي هاش تعريف ميكرد. گفتم: پيشونيت..........
دستي به محل كبودي كشيد و در حاليكه لبخند زيبايي به لباش نشسته بود گفت: يه سي، چهل متري سقوط آزاد داشتم.......... ميخ رو محكم نكرده بودم در رفت.......... البته شانس آوردم و با طناب كمكي خودم رو جمع و جور كردم.......... همين موقع بود كه به خونهاش رسيديم، پيشنهاد كرد كه برم بالا و قهوهاي با هم بخوريم. با اينكه شديداً تمايل داشتم اينكار رو انجام بدم. اما بدليل اينكه فردا روز پر كاري رو در پيش داشتيم و از طرفي هر دو خسته بوديم، اين دعوت رو به شب ديگري موكول كردم. اون هم خداحافظي كرد و وارد خونه شد و من با همون تاكسي به طرف خونه بر گشتم.......... بايد اعتراف كنم در ميانه راه پشيمون شدم. اما ديگه براي برگشت واقعاً دير بود.......... احساس كاملاً ويژهاي به اون پيدا كرده بودم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: صفر انسان
برچسب‌ها: رمان صفر انسانصلاح الدین احمد لواسانیرمانصفرانسانداستان خلقت اتسان خلقت انسان

تاريخ : یک شنبه 26 آبان 1398 | 18:39 | نویسنده : کاتب |
.: Weblog Themes By Bia2skin :.